اگر بپذیریم «عصر مفهومی» عصر همدلی و آفرینندگی است باید بپذیریم عصر مفهومی نیازمند هنر است و هنر لازمه جهان آینده؛ به شکلی که هنر زبان عمومی عصر مفهومی است.
جایگاه هنر در عصر مفهومی در آینده نزدیک رباتها بسیاری از امور تکرار شونده، خطی و قابل برنامهریزی را به جای انسان انجام خواهند داد. بنابراین بسیاری مشاغل با هزینهای بسیار کمتر، توسط این موجودات هوشمند انجام خواهد شد و آنچه برای انسان باقی خواهد ماند ایدهپردازی، ساختن مفهوم و ایجاد معنا ست. بنابراین عصر مفهومی درحال شکل گرفتن و برآمدن است. عصری که از هم اکنون باید بدان اندیشید و اقتضائات و الزامات آن را از پیش متصور شد. جوامع هوشمند خود پیشآهنگ تغییر اند و تغییرات را حس میکنند و با آن همراه و همگام میشوند.
از نظر بسیاری صاحبان فکر و نظر در دویست سال اخیر دستکم سه دوره متمایز قابل شناسایی است: عصر صنعت، عصر اطلاعات و عصر مفاهیم. هر کدام از این دورهها قهرمانان خود را داشته و شخصیت ویژه خود را تولید کرده و پرورش داده است.
عصر صنعت نیازمند کارگر ماهر و قابل استفاده در خط تولیدهای انبوه بود؛ افرادی که با سطح قابل قبولی از مهارت و توانایی و استقامت بدنی بتوانند در انجام یک کار تکراری صبوری کنند و دوام بیاورند و عمدتا نیروی ذهنی و بدنی خود را با چرخ دندهها و پیچ و مهرهها و نیروهای آن خط تولید هماهنگ کرده و عجین سازند و عملا جزئی از آن دستگاه منظم و دقیق شوند. فیلم عصر جدید چاپلین به خوبی فضای آن عصر و نسبت انسان و آهن و نظم پولادین سیستمهای حاکم بر آن را به تصویر کشیده است.
عصر اطلاعات اما به تعبیر پیتر دراکر نیازمند کارگران دانش بود. افرادی با سطح دانش تخصصی بالا که معنای تخصصیشدن را در بیتوجهی اغراقآمیز به سایر تواناییهای انسانی متجلی ساختند. اشخاصی که در رشته و فن خاصی به حد اعلای دانایی رسیده بودند، اما غفلتشان در کسب مهارتهای مورد نیاز زیستن چه در جنبه های فردی و چه اجتماعی مشهود بود. انسانی که به تعبیر هربرت مارکوزه از متفکران نسل اول مکتب فرانکفورت، انسان تک ساحتی محسوب میشد و سایر ساحتهای وجودی او عملا رشد کافی نکرده بودند. کمیت این انسان قاعدتا لنگ بود و هنوز هم هست. انسانی که بحران های وجودی زیادی برای خود و برای محیط زیست و سایر موجودات زنده آفرید که تبعات آن به شکل جبرانناپذیری گریبان همه را گرفته است. ناگفته نماند بخشی از این عوارض منفی هم مربوط به عصر صنعت است که با تاختی بی مهار نیروهای طبیعت را استخراج و در استفاده از آن، بی مهابا و بی ملاحظه عمل نمود کرد.
داستان عصر مفهومی اما قدری متفاوت است. به تعبیر دانیل ه.پینک در کتاب ذهن کامل نو انسان این عصر باید انسانی همدل و آفرینشگر باشد. انسانی که بتواند طراحی و خلق کند، دست به نوآوری بزند، معنا بیافریند، الگوها را درست تشخیص داده و درست دستکاری کند، با همنوعان خود و سایر موجودات همدلی و همراهی معنادار داشته باشد و در مسیر این زیست اصیل به شادی پایدار و آرامش درونی که به قول شوپنهاور سعادت واقعی است، دست پیدا کند. این ویژگی ها اگر چه آرمانی به نظر می رسند اما غیر ممکن و دور از ذهن نیستند.
مجموعه این ویژگیها اما به منبعی برای جاری شدن و شکوفا شدن نیاز دارند. این منبع بیکران همانا هنر است. زیرا هنر خلاق است، شور و هیجان و سرمستی ایجاد میکند، از مجرای تخیل بوستان همدلی را سیراب میسازد و سادهترین تا پیچیدهترین پدیدهها را معنا میبخشد و در کالبدهای مرده و بیجان روح زندگی می دمد. هنر است که جوشان است،خلاقیت میبخشد و آدمی را به نوآوری وادار میسازد.
Hits: 0